ای مسافر خسته!
چه تنها گام برمی داری! در جاده ای که جامۀ سیاه شب را بر تن کرده است.نگاه مشتاقی تو را از آن سوی جاده انتظار نمیکشد و هیچ همسفری ترانۀ سفر را با تو نمیخواند.استوار گام بردار که هیچ زمزمه ای تو را به آشیان آفتاب هدایت نمیکند چرا که همه آوازها و ترانه ها در اندوه گذر از این شب مرده اند.
ای مسافر خسته!
چه بی صدا فریاد میزنی در سکوتی که عریانی این جادۀ بلند را پوشانده است و هیچ بازتاب صدایی نیست که از بی نهایت این تاریکی فریاد برآورده صدایت را از زندان حنجره ات آزاد کن!فریاد برآور و اولین راهگذری باش که این زندان سکوت را در هم میکوبد!
ای راهگذر!
چه بی امید پرواز میکنی در آسمان سیاه این جادۀ بی کران،در آسمان سیاه این جادۀ سکوت،در شبی که حتی چشمک ستاره ای جاده را بر تو روشن نمیسازد که با گامهای استوارت پیش روی و با فریاد بلندت زندان سکوت این شب را در هم بکوبی.همچنان استوار باش و همچنان فریاد زنان گام بردار.هدفت را از این پرواز دریاب.آن را در میان دستهایت پنهان کن و به سوی آشیان آفتاب حرکت کن.به مقصد خواهی رسید!آفتاب را در آغوش خواهی کشید اگر همچنان امیدوار و استوار گام برداری.در راهی که تو را به اوج آفتاب خواهد رساند.
ای دیریافته!
گام بردار!گام بردار! فریاد بزن و امیدوار پرواز کن! آنگاه اولین باش! اولین فریاد،اولین مسافر و اولین میهمان آفتاب….
این یک پست میهمان بود که توسط مهمون عزیز پدرام روزانه، هومن معین که نویسنده وبلاگ کشکول هومن معین ه فرستاده شده بود. می تونید از اینجا مشترک فید وبلاگش بشید.
شما هم می تونید برای پدرام روزانه پست میهمان بفرستید!
سلام.
سپاسگذارم پدرام.اولین پست میهمانت با عنوان میهمان ِ آفتاب..
اولین هستیم! …
@هومن معین,
چاکریم. شما توو همه چی اولی عزیز. ممنون.
نمیدونم چرا یادِ ریچارد باخ افتادم!
—
بابا میهمان، بابا میزبان …
@علیرضا,
عجب. به هومن بگم یکم رویه این ذوق هنریش کار کنه بعدشم بره خلبانی یاد بگیره شاید بتونه جایه باخ رو بگیره!
شما چی؟ مهمون بازی نمی کنی؟ 😀
وه،چه ادبی
فریاد بزن و امیدوار پرواز کن!
و همینه که میتونه آدمُ دلداری بده
@فرهاد,
دقیقا درسته. آدم همیشه باید رو به جلو حرکت کنه.
بعضی از جملاتش خیلی برام آشناست انگار تویه کتاب قبلا خوانده باشم !
پست ادبی است
به به
@Pedram3000, شاید در وبلاگم خوانده باشید. البته برخی از ترکیبها مانند «دیریافته» پُرواضح است که برای ِ شاملوی ِ عزیز است. : )
داشتم به یه نوشته برای این دسته فکر میکردم یه نوشته دیگه برای خودم نوشتم :دی
:))
این منم دیگه به یه چیز دیگه فکر میکنم کار دیگه ای میکنم.
از اون نوشته های ادبی خوب به نظر میاد ولی بگم که کامل نخوندمش آخه نمیتونم روی چیزی الان تمرکز کنم 🙂
و اینکه با هومن و وبلاگش هم آشنا شدم خیلی خوشحالم و در آینده منهم شاید اینکار رو کنم :دی
@جوون ساده روستایی,
😀 عجب! می دونم. منم وقتی تمرکز نداشته باشم یه پستی رو الکی نمی خونم همینجور الکی پلکی نفهمیده کامنت بدم.
خیلی خوبه. خوشحالم باعث آشنایی شدم! چرا که نه. اگه اینکارو کردی اولین مهمونت خودمم! 🙂
بسی جالب و امیدوار کننده بود … : ) دست هومن خان درد نکنه بابت این متن زیبا و دست داش پدرام خودم بابت فضای باز و تعامل برانگیز وبلاگش 😀
گام بردار!گام بردار! فریاد بزن و امیدوار پرواز کن! .. عالی
به نظر من خیلی مهم نیست که اولین فریاد یا اولین مسافر یا اولین میهمان آفتاب باشی ، مهم همون بودن و حضوره ! 😉
@پسری از برج حوت, اردتمندیم برج حوتی : )
@پسری از برج حوت,
سلام. اینجا که مثل بعضی جاها دیکتاتوری نیست! 😀 خواهش می کنم. شما هم بیا بنویس بد نیست!
درسته. حضور خیلی بهتر از عدم حضوره؛ ولی همیشه اولین ها هستن که به یاد می مونن! 🙂
اولین بودن خوبه حتی در فدا کردن خود برای دیگران.
@سعید,
درسته عزیز.
داداشی ارسال شد !
@Pedram3000,
هم ایمیلتو گرفتم داداشی هم کامنتتو. فرصت نبود بیام نت! درسا زیاده!! 😀 به همه کامنتای اونجام جواب دادم. امیدوارم از پست خوشتون(شون) اومده باشه. شما هم «پدرام روزانه| تشریف بیارید، خوشال میشیم.
@پدرام,
خواهش می کنم داداشی
حتما اما 3000 میام !
امیدوارم که در درس ها هم موفق باشی داداشی